یک مرد خوش ذوق با ایده ای خاص و تکرار نشدنی به شکل جالب و ویژه ای از عشقش خواستگاری کرده و حلقه ازدواج را به او داده بود. ایده ای که این مرد به کار برده معشوقه اش را مجاب کرده تا از این کار به شدت غافلگیر شود.

در روز تولد معشوقه خود، مرد خوش ذوق انگلیسی تبار او را به یک موزه دریایی دعوت می کند. لازم به ذکر است این موزه دریایی محل اولین دیدار این زوج عاشق با هم بوده و طبیعتا خاطرات بسیار خوبی از این محل با یکدیگر داشتند.

این مرد عاشق پیشه که ماهها برای ایده خواستگاری کردنش برنامه ریزی کرده بود تا به رومانتیکترین شکل ممکن معشوقه اش را غافلگیر کند، حلقه نامزدیش را در یکی از آکواریومهای دریایی و صدف پلاستیکی که دارای رنگ و لعاب خاص و متمایز کننده ای نیز بود، قرار می دهد.

در این حین یکی از کارکنان موزه طبق برنامه از پیش تعیین شده به سمت دختر رفته و آن صدف پلاستیکی را به دختر داده و از او می خواهد تا آن را همین الان باز کند.

دختر که از این اتفاق بسیار متعجب بوده و ترس نیز او را بر داشته بود که چرا یک مرد غریبه به او چنین هدیه ای داده، با ترس درون صدف پلاستیکی را باز کرده وبه ناگاه با حلقه ازدواج خواستگاری مواجه می شود.

خواستگاری جالب و خاص از معشوقه

با دیدن این حلقه تعجب کرده و ناراحت از این که یک مرد غریبه ای که او را نمی شناسد، چرا چنین هدیه ای داده رو به مرد مورد علاقه اش می کند و در کمال تعجب می بیند که او روی یک زانو نشسته و در حال خواستگاری کردن است.

این دختر، از این روز به یادماندنی و اتفاق جالبی که درست در محلی که برای اولین بار معشوقه اش را  دیده بود، به عنوان بهترین روز تمام عمرش یاد می کند که هیچ گاه از ذهنش پاک نخواهد شد.